تربیت کودک در جزیره ی ناشناخته: گم شده بودم، همه رفته بودند و فقط من مانده بودم و جزیره ای ناشناخته. در این جزیره همه عجیب و غریب بودند. داشتم راه می رفتم که یه وقت دیدم، یه بچه ای از راه دور اومد. بچه بسیار سرحال و قبراق بود و بدو بدو می کرد، از درخت بالا می رفت و داد می زد. بعد از چند دقیقه که محو این پسر شده بودم، دیدم پدرش با لباس های عجیب اومد. خیلی تعجب کردم، نه به خاطر لباس های پدر، بلکه به خاطر صحبت هایی که این پدر کرد. با کمال تعجب، دیدم این پدر با این که پسرش این همه سر و صدا کرده بود و همه ی جنگل […]
